اتفاقهای خوب
سلام عسل طلای مامان اینروزها هم توی خونه هم توی اداره سرم خیلی شلوغه ولی خدا رو شکر به شما بد نگذشته .چهار شنبه مرخصی بودم با هم رفتیم آرایشگاه و خرید .پنج شنبه از طرف مهد جدیدتون دعوت شدیم جشن نوروز و چون بابایی سر کار بود مامان جون باهامون اومد خیلی جشن جالبی بود همه سه ساعتی که ما اونجا بودیم بچه ها برنامه اجرا میکردند شعر و رقص و نمایش و مسابقه خیلی جالب بود به ما هم خوش گذشت در آخر هم یه ماهی و یه عروسک اسب آبی هدیه گرفتی البته یه کتاب هم توی مسابقه برنده شدی .ظهر با هم اومدیم خونه دوش گرفتیم و آماده شدیم رفتیم نامزدی محسن پسر عمو محمد اونجا هم حسابی با حنانه و مطهره آتیش سوزوندید شب هم رفتیم خونه مامان بز...
نویسنده :
مامان احسان
14:46